نیمه دوم زندگی یک زن

ساخت وبلاگ
قبل اینکه برم دانشگاه پدرم میخاست که من بقول خودش رشته قضاوت بخونم . منظورش حقوق بود و از بس گفته بود من وارد دانشکده حقوق شدم . ترم اول خیلی اشتیاق داشتم . استادام از بهترین قضات سراسر کشور مخصوصا مشهد بودن و اساتید فقه م از قم میومدن . ترم دو بودم . ازیکی از اساتیدم پرسیدم اگه ما وکیل شدیم و وسط کار یه پرونده متوجه شدیم موکل داره حق و ناحق میکنه چه وظیفه ای داریم ؟ اون استاد جواب داد قبلش باید خوب تحقیق بکنین ولی وسط کار ، اخلاقی نیست که رهاش کنین . این جمله مث پتک بود توی سرم . حالم بد شد و هر چی به پدرم گفتم میخوام دوباره کنکور بدم پدرم تشویق کرد به ادامه راه . با هر بدبختی بود تموم کردم اما خیلی خوب درس نخوندم دیگه . چون علاقه م رو از دست داده بودم . هیچ تلاشی برای ارشد یا وکالت نکردم . بعد ازدواج هم وارد شغل آزاد شدم و کلا بیخیال ادامه تحصیل شدم .اما نوشتن قراردادها و گرفتن چک و سفته در شغلم احتیاج به علم حقوق داشت و هرچند من اینا رو بصورت تئوری خونده بودم ، در کار بصورت تجربی خیلی چیزا یاد گرفتم . از سال ۹۰ هم افتادم توی کارای ملکی پدرجان و باز کلی اونجا اطلاعات عملیم زیاد شد . گذروندن دادگاهها و پیگیری پرونده های حقوقی خودمون منو به اندازه ی یه وکیل خبره کرد . اعتراف میکنم اگه فوق دکترای حقوق هم میگرفتم تا وقتی که در عمل ازشون استفاده نکرده بودم انگار هیچی نمیدونستم .این موضوع امروز خیلی به چشمم اومد . خواهرهمسر بعد ازدواجش وارد دانشگاه شده و ارشد حقوق رو با معدل خیلی بالا گرفته . امروز که برای ثبت یه دادخواست دعوای تقابل باهم به دفتر خدمات قضایی رفتیم وقتی من پیش نویس دادخواستو مینوشتم از روی نگاهش میفهمیدم اصن نمیدونه دارم چیکار میکنم . برگه ارزش ملکی و دادخواستو نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : animehdovomd بازدید : 85 تاريخ : پنجشنبه 8 دی 1401 ساعت: 8:36

دیشب نوبت من بود پیش مادرهمسر بمونم . زودتر باشگاهم رو تموم کردم که برم دنبالش . همیشه میارمش بیرون و میبرمش خیابون . از موقعی که با واکر راه میره کسی جرات نمیکنه بیرون بیارش . میگن میترسیم زمین بخوره . در صورتیکه همشون ریموت پارکینگو دارن و ماشیناشون تا جلوی آسانسور میره . ولی من دل میزنم به دریا و از خدا کمک میخوام . تازه ماشینمو نمیتونم بیارم توی پارکینگ و مجبور میشم آروم آروم بیارمش تا جلوی در . یه صندلی همراه خودم برمیدارم که اگه یهو خسته شد بشینه . ولی ماشالله دستای قوی داره و ازون مهمتر اراده قوی . دوشنبه شبا نوبت منه . یه روزم به دلخواه و حوصله خودم وسط روز که افتاب باشه میبرمش سرخاک پدرمادرش و ییلاق اطراف شهر و دو سه ساعتی میذارم آفتاب بخوره . توی شهر یه کافی شاپ هست که میبرمش اونجا و همون جلوی در توی ماشین میشینه و من میرم دو تا شیرکاکائو داغ با یه برش کیک میگیرم میارم باهم مبخوریم . مادرهمسر در آخر کیفشو میده میگه مهمون من و منم میگم پول نمیگیره . بهمون بدهکاره از حسابش کم میکنم اونم میگه یجا یادداشت کن حسابشو نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : animehdovomd بازدید : 95 تاريخ : پنجشنبه 8 دی 1401 ساعت: 8:36

و باز غروب جمعه شد و لحظه هبوط آدم و دلتنگی انسان از رانده شدن از بهشت . نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : animehdovomd بازدید : 92 تاريخ : يکشنبه 4 دی 1401 ساعت: 6:21

اولین امتحان دخترک فارسی بود . سختترین از نظر خودش . داشت میرفت گفت دارم میرم قورباغه رو قورت بدم نیمه دوم زندگی یک زن...

ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : animehdovomd بازدید : 99 تاريخ : يکشنبه 4 دی 1401 ساعت: 6:21

دیدم از مادرم نوشتم حیفه که از پدرم هم ننویسم .توی اون روزا که مادرم بیمار بود پدرم چهل روز متوالی مادرم رو برد تهران برای پرتودرمانی . من اون موقع نوجوون بودم و چون مادرم بچه ی شیرخوار داشت باهاشون میومدم تا بیرون بیمارستان خواهر کوچیکمو نگه دارم . هرروز صبح ساعت 8 راه میفتادیم ظهر میرسیدیم و حدودا یساعت زمان معطل میشدیم و باز برمیگشتیم . با همه ی تلاشها مادرم به رحمت خدا رفت و بعد چند سال من گواهینامه گرفتم و یه روز با ماشین خودم رفتم تهران برای نمایشگاه بین المللی کتاب و همون عصرش برگشتم . توی راه از شدت خستگی زدم کنارجاده و گفتم یکم استراحت کنم . یهو یاد اون رفت و اومدا به تهران چهل روز متوالی افتادم . شماره پدرمو گرفتم . اون موقعها شماره روی گوشی نمیفتاد . پدرم با صدای بلند جواب داد بله ؟ گفتم بابا من نزدیک شهرم .دلواپس نشی و ادامه دادم : میخاستم ازت تشکر کنم که اون سالها همش مامانو میبردی تهران و میاوردی . الان بهش فکر کردم دیدم چقدر خسته میشدی . یهو صداش آروم شد . گفت بابا وظیفه م بود . نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : animehdovomd بازدید : 89 تاريخ : يکشنبه 4 دی 1401 ساعت: 6:21